مرگ سیاسی شده: در باب دستکاری در مرگ
تفکر جامعهشناختی در باب مرگ و مردن بیش از آنکه مرگ را پدیدة فردی مرتبط با «جهان دیگر» در نظر گیرد و چیستی آن را به مباحثه نشیند، مرگ را پدیدهیی جمعی و از این رو سراپا اجتماعی میداند. به عبارت دیگر، همانگونه که نوربرت الیاس در کتاب «تنهاییِ دَم مرگ» اشاره میکند، نخستین گام در جهت فهم اجتماعی مرگ «اسطورهزدایی از مرگ» و «آگاهی از این امر است که کل جامعة بشری چیزی جز جماعت میرندگان نیست» (الیاس، 1384: 29).
از نظر الیاس مرگ بهمثابة پایانبخش حیات ارگانیسم، بیش از آنکه مسألهیی مربوط به درگذشتگان باشد، مسألهای در ارتباط با زندگان است، افرادی که پس از مرگ خویشان، دوستان و عزیزانشان همچنان ناگزیر به ادامة زندگیاند. امروزه اهمیت مسألة مرگ در تحقیقات اجتماعی از آن روست که خلاف گذشته، مرگ صرفاً موضوعی در حیطة نظر دین نیست و حوزههای دیگر حیات اجتماعی و سیاسی نیز پرداختن به آن را جزء مسائل اصلی خود میدانند. بطور مثال، با پیدایش کلینیک و بیمارستان و شکلگیری و تکوین گفتمان پزشکی، مرگ نیز مانند دیگر عوامل تهدیدکنندة حیات انسان از قبیل بیماری و جنون، تبدیل به ابژة نهادهای مراقبتی گشت و به همین دلیل، بستر طبیعی خود یعنی وقوع آن در خانه و در کنار خانواده را از دست داد و وارد محیط شدیداً نظارتی بیمارستان و کلینیک شد. وضعیتی که فوکو آن را با عنوان «دیدهبانی مراقبتی» یا «نگاه بیمارستانیشده» (hospitalized gaze) توصیف میکند. بدین ترتیب، مرگ که در گذشته، فارق از مباحثات اعتقادی و مناسکی مربوط به چیستی آن، پدیدهیی صرفاً زیستی به معنای پایان حیات ارگانیسم بود، تبدیل به پدیدهیی سیاسی-اجتماعی و در نتیجه مسألهیی نیازمند «مدیریت» میشود.
«سیاسی کردن مرگ» فرآیندی در امتداد «سیاسی کردن حیات» است، موضوعی که جورجو آگامبن در اکثر آثار خود بهویژه در فصل پایانی کتاب هوموساکر یا انسان مقدس بدان پرداخته است. مدیریت مرگ از جمله مواردی است که میتوان آن را تحت مقولات زیست-سیاست (bio-politic) و زیست-قدرت (bio-power) قلمداد کرد. حال ممکن است این سؤال مطرح شود که چگونه این امر یعنی «سیاسی کردن مرگ» بهوقوع میپیوندد؟ در مقام پاسخ میتوان به مثال آگامبن در مقالههای شکل-حیات (1993) و اردوگاه (1994) اشاره کرد.
یکی از ایدههای اصلی آگامبن که متأثر از والتر بنیامین است «وضعیت/دولت استثنایی» نام دارد که در زمان موقعیتهای اضطراری از قبیل جنگ و حکومت نظامی شکل میگیرد اما رفتهرفته تبدیل به «وضعیت قاعده» میگردد. آگامبن دو گونه وضعیت را نمونة بارز «سیاسی کردن مرگ» میداند: وضعیت تحت حکومت نظامی و وضعیت حاکم بر اردوگاههای کار اجباری. وجه اشتراک این دو وضعیت «به حال تعلیق در آمدن حاکمیت عادی قانون» در هر دوی آنها و نیز واگذاری احتمال ارتکاب فجایع به پلیس یا مأمور دولت است. به عبارت دیگر، تحت این «وضعیت استثنایی»، حکومت است که تصمیم میگیرد چه کسی زنده بماند و چه کسی بمیرد. بدین ترتیب از نظر آگامبن «سیاسی کردن مرگ» فرآیندی است که در امتداد «سیاسی کردن حیات» بهوقوع میپیوندد.
علاوه بر این، میتوان به یکی دیگر از واسطههای انجام «سیاسی کردن مرگ» نیز اشاره کرد: گفتمان پزشکی. امری که در بیانی کلیتر، فوکو از آن بهمثابة پیوند دانش و قدرت سخن به میان میآورد. گفتمان پزشکی از طریق نهادهای نظارتی مانند بیمارستان و کلینیک، و بهواسطة قدرت گفتمانی خود در جهت تصویرسازی و قاعدهمند کردن بدن افراد بهطور هژمونیک، و نیز بهوسیلة دخول در سیاستهای قضایی حکومتی از قبیل ارائة بدیل برای انواع مجازاتها1 بهصورت مستقیم، در راستای منافع دولتها و حکومتها یا بنابر اصطلاح فوکویی در جهت پیوند هر چه بیشتر دانش و قدرت خدمت میکند.
در پایان مجدداً به گفتة الیاس رجوع میکنیم: «مرگ مسألة زندگان است، مردگان هیچ مسألهیی ندارند» (ارغنون، 1388، 26/27: 449). شاید بتوان دو نکته را بهعنوان مؤخرة این نوشتار عنوان کرد. نخست، در سطح اجتماعی میتوان با اسطورهزدایی از مرگ و غیر-استعلایی کردن آن، تا حدودی «معضل» اجتماعی مرگ را تعدیل نمود و در راستای باور به میرا بودن نوع بشر- و گریز از توهم اسطورهیی/علمی-تخیلی جاودانگی انسانی- قدم برداشت. دوم، پرداختن به مرگ در حیطة تحقیقات اجتماعی را نباید بهمثابة کم ارزش دانستن زندگی در برابر آن و یا گرایش نظری/عملی به کلبیگرایی فاضلانه در نظر گرفت، بلکه تمامی مباحث مربوط به مرگ در حیطة مطالعات جامعهشناختی در درجة نخست بهمنظور شناخت هستی و موقعیت اجتماعی آن است و سپس در جهت نقد شرایط موجود بهمنظور ارتقای کیفی سطح زندگی به این امید که شاید بتوان با بهتر نمودن شرایط زندگی دست کم در حوزة حیات اجتماعی، مرگ را نیز به همان اندازه بهتر نمود. به عبارت دیگر، هدف از مطالعات جامعهشناختی پیرامون مرگ، نقد ساختارهای سیاسی-اجتماعی و پزشکی موجودی است که بنابر مقتضیات خود فرآیند حیات بیولوژیک را دچار اختلال و انهدام میکنند-دستکاری (manipulation)یی که ساختارهای مذکور بهصورت تعجیل و یا به تعویق انداختن مرگ بدان تحقق میبخشند، مرگی که خواسته یا ناخواسته فرا میرسد و از این رو اهمیت دارد که مدام متناهی بودن (finitude) و زمانمندی (temporality) زندگی را به یاد ما میآورد و موجب میشود که خود را بیش از پیش غرق در زندگی کنیم.
یادداشت
1. برای مثال اتفاقی که چندی پیش در یکی از زندانهای ایران بهوقوع پیوست نمونة بارز پیوند دانش و قدرت در معنای فوکویی آن بود. ماجرا از این قرار بود که حکم قصاص جوانی که بهدلیل پاشیدن اسید بر صورت معشوقة خود از طرف خانوادة او محکوم به قصاص شده بود، بنا بر پیشنهاد یکی از مراجع پزشکی مبنی بر تزریق مادهیی کورکننده در چشم وی، در عوض پاشیدن اسید بر صورت او، تغییر کرد. استفادة گفتمانییی که پزشکی از این امر برد غیر قابل توصیف است، زیرا استدلال مرجع پزشکی این بود که تزریق مادة کورکننده در مقایسه با اسیدپاشی هم درد کمتری برای فرد محکوم بهدنبال دارد، هم مانع از انهدام فیزیکی صورت او میشود و هم عملی انسانیتر به نسبت اسیدپاشی است!
منابع:
*الیاس، نوربرت، 1384، تنهایی دم مرگ، ترجمة امید مهرگان و صالح نجفی، تهران، گام نو
*آگامبن، جورجو، 1387، وسایل بی هدف، ترجمة امید مهرگان و صالح نجفی، تهران، چشمه
*ارغنون ش26/27، 1388، مرگ، تهران، سازمان چاپ و انتشارات
*فوکو، میشل، 1388، اراده به دانستن، ترجمة نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نی
لینک مقاله در روزنامه ی شرق: